زندگی یک دختر

ساخت وبلاگ
دیشب چطور بود ؟ خیلی بهتر از انتظارم .خیلی جو صمیمی تر شده بود نسبت به قبل.شوخی و خنده ها شروع شد کم کم و وقتی رفتیم خونشون خیلی بیشتر شد .هر بار سرمو میاوردم بالا باباش داشت نگام میکرد .نمیدونم چرا وقتی باباش نگاه میکنه هول میشم شاید چون خیلی چشماش سیاهه . هم اینبار هم دفعه ی قبل ،باباش کلید کرد که یه سوال پرسید و تا جواب کافی ازم نگرفت آروم نمی گی گیرفت مثلا دیشب بهم گفت حتما انارای حیاطشونو بخورم .یه تیکه برداشتم ،حالا مگه میتونستم بخورم ، کلی فکر کردم که چطوری بخورم اینو وقتی این همه چشم رومه .با بدبختی خوردم خلاصه ،بعد باباش پرسید خب نگین خانم انار چطور بود .گفتم خیلی خوشمزه بود .بعد گفت نه قشنگ بگو مزش چطور بود ؟ گفتم چون ترش بود یکم من دوست داشتم ،کلا ترش دوست دارم. انگار بعدش گفت توصیفش کن یه همچین چیزی ،دیگه خندم گرفته بود داشتم با خودم میگفتم ولم کن دیگه یه انار خوردم دهنمو سرویس نکن مرد حسابی .یا تابلوهای نقاشی امیدو از روی دیوار برداشت آورد داد دستم ،من میگفتم به به چه زیبا! اون هی میگفت خب نظرت چیه ؟منتظر بود من براش انشای توصیفی بخونم فکر کنم . دوست داشت حرف بزنم ، صحبت میکردم منم گاهی نظر میدادم ولی نمیشد هی بپرم وسط پر حرفی کنم که .هنوز به اون درجه از راحتی با خانوادش نرسیدم که شروع کنم به تعریف و چرت و پرت گفتن.وگرنه که من با کسی خیلی راحت باشم تا صبحش میگم و میخندم(یکم ما درونگراها رو درک کنید ).خواهرش و شوهر خواهرش خیلی دوست داشتنی ان .خیلی حس خوبی گرفتم ازشون توی این دو جلسه .چقدر شوهر خواهرش هوای خانمشو داشت. تا میرفت توی آشپزخونه شوهرشم میرفت کمکش کنه .یا حواسش بود حتما میوه و شیرینی جلوش باشه. یا توی خواستگاری صحبت مامان امید شد ،خواهرش گریش گرفت ک زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 2 آبان 1401 ساعت: 19:58